روایت پیری
🌻روایت پیری از نگاه دو فرد کهنسال🌻
🍀 روایت اول 🍀
عزیزون این دنیا وِفا ندارنه
درد مِره چِر بَیّه دِوا ندارنه
وَچونِّ هاکِردمه سَرسَرِ جا
پیر بیمه هِچکی مه هِوا ندارنه
ترجمه فارسی
عزیزان من، این دنیا وفا ندارد
مریضی بر من غالب شد، دارو هم کارساز نیست
برای بچههایم عروسی گرفتم و آنها را به خانه بخت فرستادم
حالا که پیر شدم هیچکسی از من مراقبت نمیکند
شعر : دوستعلی علیخانی / شهریور نود و هفت
🌸🌹🌼🌻🍀🌷🌺
🌻 روایت دوم 🌻
دوره بَزومه یک عمر بِبا نِنا
زمینگیر بَهیمه مه کمر دِلا
اِسا مِن شمع هَسمه وَچون پاپلی
شه مزد ره بَیتمه از جان خِدا
ترجمه فارسی
یک عمر به امورات پدر و مادرم رسیدگی کردم
حالا کمرم خم و پیر و از کار افتاده شدم
من مثل شمع و بچههایم مانند پروانه دورم میچرخند
حالا مزد احترام و محبت به پدر و مادر را از خدا دریافت کردم
شعر : دوستعلی علیخانی / شهریور نود و هفت