مادربزرگ در زبان مازندرانی: گنا، گت مار، آق ننه، بوی، بهی، ننه
چند وقت پیش در مسیر جاده ساری به دودانگه پیرزنی قد خمیده، دستان لرزانش را به علامت سوار شدن اتومبیل بلند کرد.اتومبیل را متوقف کردم. به سختی درب اتومبیل راباز کرد.به محض اینکه روی صندلی نشست شروع کرد به دعا کردن.
پسر جان، اتا نون بهلی، صد تا بیری (یه دونه نون بزاری صد تا بگیری)
ایشالله ته چرخ همیشه بگرده(انشاالله چرخ زندگی ات بچرخه)
شه وچون پییری هاکنی (زنده بمونی و برای بچه هایت پدری کنی)
ازش پرسیدم ؛جان مار کجه خوانی بوری؟(کجا میخوای بری)
پیرزن، چه چی گونی، گت تر گب بزن، سخت اشنا هستمه (چی میگی، بلندتر صحبت کن، صداها را خوب نمی شنوم)
با صدای بلند سوالم را تکرار کردم
پیرزن، خوامبه بورم ممدآباد.( می خوام برم محمدآباد)
از حال و روزش پرسیدم . گفت: موقعی که بچه هام قد و نیم قد بودند، شوهرم از دنیا رفت. من موندم و بچه ها. خلاصه با چنگ و دندون بچه ها را بزرگ کردم و همگی را سر و سامون دادم. تا زمانی که درآمد و توانایی داشتم پیش همه عزیز بودم اما الان که به این روز افتادم همه از من دوری می کنند انگار نه انگار که مادری وجود دارد. و...
صحبت های پیرزن تمام شدنی نبود.اتومبیلم را متوقف کردم.
پیرزن: برسیمی وچه؟ (رسیدیم بچه؟)
گفتم: آره
پیرزن :پسر جان خله بسروستمه، ته سر ره درد بیاردمه، مه ره ببخش.
(پسر جون خیلی صحبت کردم، سرت را درد آوردم،منو ببخش)
پیرزن با چشمی گریان درب اتومبیل را بست و ازمن خداحافظی کرد.
پیر زنا با اسری شه دیم بشسته
مه دل بوته مه دست دله بشته
(پیرزن با اشک چشمش، صورتش را شست و با حرفاش قلب منو کند و کف دستم گذاشت)
حرف های پیرزن خیلی فکرم را به خودش مشغول کرد. در خلوتم کلماتی را به یاد این مادر پیر در قالب شعر جفت و جور کردم. آن را تقدیم می کنم به مادربزرگ هایی که چشم به راه محبت فرزندان و نوه هایشان هستند.
مه دل خوانه هنیشم زار بنالم me del khane henishem zar benalem
شه درد و دل ره خداسته باهورم she dard o del re khedaste bahoorem
نه ماه هاکردمه اشکم گاردنی noh mah hakerdeme eshkem gardeni
شو ره صبح هاکردمه گهری پهلی shoo re sobh hakerdemeh gahri pahli
گرمی و سردی مه ره نیه حالی garmi o sardi me re naie hali
شو تا صب وشونه کردمه کناری shoo ta sobh veshoone kerdeme kenari
وچون تلی مسک مه تن بچسبی vachoon tali masek me tan bechasbi
در در بوردبوم همه کردنه موری dar dar boord boom hame kerdene moori
تیسایی و نخردی کار هاکردمه tisaee o nakherdi kar hakerdme
شه میوه ا وجود ره بار بیاردمه she mive e vejood re bar biardme
وچون جابجا سره بیه خالی vachoon ja be ja sereh baye khali
بعد از چن سال مه سراغ بمو پیری bad az chan sal me seragh bemoo piri
مه دست و لینگ دیگه قوت ندارنه me dast o ling dige ghovet nedarne
مه چش کم سو مه گوش دیگه نشنانه me chesh kam soo me goosh dig neshnane
دست بوردمه شه میوه ره بچینم dast baverdme she mive re bachiem
سره پیری به زخم ملهم بزنم sare piri be zakhm malhem bazenem
مه میوه ره مه دست جه قوش بزونه me mivh re me dast je ghoosh bazooneh
مه قلب ره با سخن کهو هاکردنه me ghalb re ba sokhen kahoo hakerdne
امه جده خارک مثال بزوئه ame jade khareke mesal bazooe
گالش پیر بیه گوگ په وه وونه galesh pir baye googe pe ve voone
همه از این گالش بینه فراری hame az in galesh baine ferari
وشون پیش اسا هستمه زیادی veshoone pish esa hastme ziadi
اون عهد و زمونه ره او بورده oon ahdo o zamoone re ou baverde
ننا وشون پیش هسته بمرده nena veshoone pish haste bamerde
خره خواری همه درنه گلستون khere khari hame darne golestoon
ننا زیادیه بوره گورستون nena ziadie boore goorestoon
شه کلاه ره چرخ هادین انه پیری she kelah re charkh hadin ene piri
ایشاالله مه واری نوین لوتکی ishalla me vari navin looteki
دوستعلی علیخانی تابستان ۱۳۹۵
ترجمه فارسی شعر
دلم می خواهد با گریه و زاری بنالم و درد دلم را برای خدا بگویم. نه ماه بچه هایم را داخل شکمم این طرف و آن طرف بردم و شب را کنار گهواره به صبح رساندم. عشق به بچه ها موجب شده بود تا متوجه گرمای تابستان و سرمای زمستان نشوم و شب تا به صبح بچه ها را تر و خشک کنم. بچه ها مانند سریش به من چسبیده بودند. وقتی از خانه خارج می شدم برایم گریه می کردند. با گرسنگی و بدبختی کار کردم و میوه ی وجودم (بچه ها) را به بار نشاندم. وقتی بچه ها بزرگ شدند و ازدواج کردند، من تنها شدم. بعد از چند سال پیری به سراغم آمد.دست ها و پاهایم قوت ندارند و چشمانم خوب نمی بینند و گوشهایم خوب نمی شنوند.
دستم را دراز کردم تا میوه هایی را که پرورش دادم بچینم و به زخم زندگی ام بزنم. ولی این اتفاق نیفتاد میوه های مرا مانند پرنده ی شکاری از دستم ربودند و با سخنان زشت قلبم را شکستند. بزرگان ما مثل خوبی زدند، وقتی که گالش پیر شد باید از گوساله ها مواظبت کند. اما با من مثل گالش هم رفتار نکردند و از من دوری می کنند و در نزد آنها همانند یک موجود اضافی هستم.
آن عهد و زمانه دیگر به پایان رسید، در نزد آنان مانند یک مرده هستم. به سلامتی همگی زندگی خوب و خوشی دارند. اما مادر را موجودی اضافی و مزاحم در زندگی شان می دانند و می گویند جایش در قبرستان است.پیری در حد چرخاندن کلاه ی روی سرتان خیلی زود و سریع به سراغتان می آید. اما من از خدا می خواهم مانند من آواره نشوید.
( بیت آخر اوج عشق به فرزند را می رسونه این مادر پیر با این همه مصیبت حتی یک کلمه نفرین نثار فرزندانش نکرد بلکه آنان را دعا کرد. یه ذره به خودمان بیاییم پیری شتری است که در خونه ی همه مون می خوابه )