بنافت

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

ییلاق امروز

چهارشنبه, ۴ دی ۱۳۹۸، ۰۸:۰۵ ق.ظ

خَله ساله بَهیمه مِن شهر‌نِشیر 
قاطی کِوریکِ دله بَیمه اسیر 

یِلاق بوردِمه بَلکوم دل بَوو وا 
بَدیمه یلاق ره سرهایته ویلا

آدِمای مَله بینه ناشناس
چِش عینک‌دودی و تن نَخِش لِواس

سِره سَر‌سَرِبِن، آیفون تصویری 
وِشونِ اِتول هِم بییه خارجی

فارسی و زِوونِ دیگه زونه گپ 
مِره اِشابینی وِشونا چپ چپ

مه سر سیو بَیّه، بَیمه تو به تو 
مِره تَب بَزو بَیته مردِ خِش رو

بَدیمه وه هسته دائی یارعلی
باته دِرِست ویمبه، هستی ذلفعلی؟

سونِ اِنار اَمه دل بَیّه پاره
خاطِراتِ قدیم یاد بِمو ماره

روزی یارعلی بییه گتِ مردی
زمین بَروته وَر هائیته سردی

اِسا بَیّه آرش خانِ سره‌دار
آخرِ ماه وِنه گیر اِنه دوزار

کی بورده، کی بِموئه اَمه مَله
دَندون بِمو، بِوازِندییه لوچه

ترجمه فارسی
خیلی سال است که من شهرنشین شدم 
داخل آپارتمان قوطی کبریتی گرفتار شدم
به سمت ییلاق رفتم بلکه دلم شاد شود
دیدم ییلاق را ویلاهای متعدد فرا گرفت 
دیدم آدم‌های داخل روستا ناشناس هستند
عینک دودی زده و لباس‌ نامناسب پوشیده بودند
خانه‌ها چند طبقه بود و آیفون تصویری داشتند
اتومبیل‌هایشان مدل بالا و خارجی بود
با زبان فارسی و دیگر زبان‌ها حرف می‌زدند
مرا چپ چپ نگاه می‌کردند
سرم گیج رفت، داشتم می‌افتادم
که مردی خوش‌رو مانع افتادنم شد 
دیدیم دائی یارعلی از اهالی روستا است 
به من گفت درست می‌بینم تو ذلفعلی هستی؟
به گریه افتادیم و مانند انار قلبمان پاره پاره شد 
خاطرات دوران گذشته‌ی روستا به یادمان آمد 
روزی یارعلی برای خودش مرد بزرگی بود 
وقتی زمینش را فروخت، بزرگی را هم فروخت
حالا سرایدار آرش خان (از ناکجا آباد) شد
منتظر است که پایان ماه مبلغ ناچیزی گیرش بیاید
چه کسانی آمده‌اند و چه کسانی رفتند 
وقتی دندان آمد لب را به عقب راند 

📝  دوستعلی علیخانی / آذر نود و هشت 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۰۴
دوستعلی علیخانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">