بنافت

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

روز روستا

يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۶ ق.ظ


به بهانه‌ی ۱۵ مهر، روز روستا

از زبان یک دانش‌آموز روستایی

موضوع انشا: از روستای خود چه می‌دانید؟ 

به نام خدا 

روستای ما در قسمت ییلاقی استان مازندران و در پشت ظاهری سرسبز واقع شده است. شغل مردم روستای ما دامداری و کشاورزی است. روستای ما بالای دویست خانوار جمعیت دارد. من در کلاس پنجم در یک مدرسه‌ی بزرگ ۱۰ کلاسه با حیاطی بسیار بزرگ که دارای ۷ نفر دانش‌آموز است، درس می‌خوانم. 

یک روز از معلم پارسالم پرسیدم چرا برای ما که تعدادمان کم است مدرسه‌ای به این بزرگی ساختند؟ آقا معلم گفت: در سال‌های گذشته تمام کلاس‌ها پر از دانش‌آموز بود. حدود ۱۲۰ نفر اینجا تحصیل می‌کردند امّا رفته رفته به دلیل درآمد پایین روستائیان و بیکاری جوانان، مردم به سمت شهرها هجوم آوردند و به نوعی حاشیه‌نشینی در شهرها را به ماندن در روستا ترجیح دادند. به همین دلیل تعداد دانش‌آموزان کم شد. 

در نوشتن انشا از پدربزرگم کمک گرفتم و موضوع را بازگو کردم. پدربزرگ صورتم را بوسید و گفت : در روستای ما قبلا آب، برق، گاز، تلفن و جاده‌ی مناسب وجود نداشت. امّا هیچ خانه‌ای خالی از سکنه نبود به غیر از تعدادی از دامداران که در فصل زمستان به دشت‌های مازندران مهاجرت می‌کردند. 

من به پدربزرگ گفتم : حالا که روستای ما آسفالت شده و آب، برق، گاز، تلفن و اینترنت هم داریم چرا بسیاری از خانه‌ها خالیست و مردم فقط در پایان هفته و فصل‌های گرم سال در روستا سکونت دارند؟

پدربزرگ گفت: به نکته خوبی اشاره کردی. زمانی که دامدار و کشاورز نتواند محصولش را به قیمت مناسب بفروشد و خرج و دخلش با هم جور در نیاید، ورشکست می‌شود. بنابراین مجبور است از روستا کوچ کند و به حاشیه نشینی در شهر روی بیاورد تا بتواند با زندگی کارگری و دستفروشی شکم زن و بچه‌اش را سیر کند. اگر در روستای ما صنایع تبدیلی مواد لبنی، کشاورزی و باغی وجود داشت 

اولا عده‌ای زیادی در این مراکز مشغول به کار می‌شدند. دوما دامدار و کشاورز هم با خیال راحت محصولش را تحویل این کارخانه‌ها می‌داد و مردم هم در روستا می‌ماندند. 

در ادامه پدر بزرگ آه سردی کشید و گفت : حالا زمین‌هایمان را به خوش‌نشینان فروختیم و هر روز شاهد ساختن خانه‌های ویلایی در روستا هستیم که مانند قارچ از دل زمین بیرون می‌زنند. 

پدربزرگ با چشمان اشک آلود و با بغض ادامه داد. زمین‌ها را فروختیم و ماشین خریدیم. ماشین هم به مرور زمان فرسوده شد. حال شدیم سرایدار خوش‌نشینان که آخر هفته ها و یا چند روزی از سال را به روستای ما می‌آیند و چندر‌غاز هم در پایان ماه در کف دستمان می‌گذارند. 

پدربزرگ گفت: قبلا در روستای ما چندین مغازه از جمله: خوار‌ و بار فروشی، قصابی، سلمانی، خوراک دام و طیور و ... وجود داشت. به قول دوستم در مغازه خوار و بار فروشی از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا می‌شد. خلاصه دست خالی از مغازه بیرون نمی‌آمدی.

پدربزرگ ادامه داد: تعدادی از مغازه‌داران کالاهای مردم مانند تخم‌مرغ، مرغ، عسل، گندم، جو، برنج و ... را می‌خریدند و به آنان یا پول می‌دادند یا از مغازه‌اش خرید می‌کردند. حتی یادم است در روستایمان دو کارگاه ساخت پنیر وجود داشت. دامداران شیرها را به آنان تحویل می‌دادند. امّا حالا خبری از این مغازه‌ها وکارگاه‌ها نیست. به دلیل مهاجرت روستائیان همگی مغازه‌هایشان را بستند. حالا ما باید به خاطر خرید زندگی روزمره‌ به شهر یا مرکز بخش برویم. هزینه رفت و آمد و هدر رفتن وقت و زمان هم به آن اضافه شد.

درد و دل پدربزرگ و مسائل قابل بازگو زیاد بود اما پدربزرگ ترجیح داد به همین مقدار بسنده کند. 

نویسنده: دوستعلی علیخانی / شهریور نود و هفت 


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۵
دوستعلی علیخانی

نظرات  (۱)

سلام:)
گرامی باشه این روز ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">